مدیریت
وقتی مهرسا کوچولو میخواست به جمع خانوادمون اضافه بشه،برای اینکه ساعتی رو حتما به ماهک اختصاص بدم و سرگرمش کنم برنامه ریزی میکردم .مثلا یه کاغذ کادو بچه گانه که کلی شکل داشت رو به ماهک میدادم و با کمک هم شکل ها رو جدا میکردیم و بعد هم براش یه داستان جور میکردیم و به قولی مدیریت این تایم ها با من بود تا اینکه ماهک خانوم مامان خیلی زیر پوستی مدیریت این زمانها رو به عهده گرفت و حالا اون بود که طرح می ریخت.یکی از این کارها برگزاری مسابقه بود که فراتر از خونه هم میرفت و به غیر از من دخترخاله هاش و دوستاش هم شرکت داشتن و باید قیافه ماهک رو میدیدین که در حین این کار هر چند وقت یکبار از مسئولیت سنگین مدیریت مسابقه ناله می کرد:(مامان چقدر مدیریت یک مس...
نویسنده :
زهرا
8:11