ماه آسمون زندگی من

انتخاب

از وقتی که بچه به دنیا میاد پدر و مادر شروع میکنن.چی رو؟تصمیم گیری در مورد همه احوالات بچه رو.شیر میخواد ، خوابش میاد ،دلش درد میکنه و....خوب گاهی همین روند رو ادامه میدیم و یادمون میره که کمتر و کمتر و کمترش کنیم.اینا رو به خودم میگم که گاهی یادم میره ماهک حق انتخاب داره و من وظیفه ام اینه که بهش اطلاعات بدم و باقی راه رو به خودش بسپارم .داستان چیه؟ خانم چشم پزشکی که  چشمهای ماهکم  رو معاینه کرد ضمن اینکه گفت دید چشم ماهک نرماله تاکید کردند که از عینک آفتابی مناسب استفاده کنه خوب ما هم رفتیم سالن روبرو برای انتخاب عینک آفتابی.من یکی رو انتخاب کردم که به نظرم رو صورت ماهک قشنگتر بود ولی.... آره دیگه ماهک خانم صاف تو چشمام نگاه ک...
17 مرداد 1393

یه داستان

دیروز با هم رفتیم چشم پزشکی.خوب مطب شلوغ بود و بچه ها کلافه تر از بزرگترها نق می زدند.برای اینکه وقت بگذره گفتم بیا با هم یه داستان بگیم.ماهک هم خوششش اومد و گفت باشه. من:یکی بود یکی نبود ماهک:یه جنگل بزرگ و سرسبز بود من:که توی این جنگل بزرگ و سرسبز حیوونهای زیادی با خوشحالی زندگی میکردن به غیر از .. ماهک:یه پرنده که اسمش پری بود و همیشه عصبانی و با همه هم قهر بود من:یه روز صبح که از خواب بیدار شد...... هیچی دیگه دوستان قصه ما نیم ساعتی طول کشید تا نوبتمون شد ولی خوبیش این بود که هر دومون لذت بردیم و متوجه گذشت زمان نشدیم.راه حل خوبیه،اگه دوست داشتین امتحانش کنین.
14 مرداد 1393

دقت کنین،دقت

اگه دقت کرده باشین، میگم اگه دقت کرده باشین چون خودم هم متوجه نشده بودم.بالای صفحه وبلاگ عکس یه دختر هست که روی ماه خوابیده و یه پسر داره به سمتش موشک کاغذی می فرسته.حالا موضوع چیه؟ اولین بار که ماهک صفحه وبلاگش رو دید کلی ذوق کرد و گفت:مرسی مامان که موهام رو بنفش کردی.وای من دختر ماه هستم و اون پسره کیه؟من هم گفتم میتونه یه دوست باشه.گفت آره اون پدرامه(یکی از دوستاش)که برای اینکه دختر ماه با آرامش بیدار بشه آروم به سمتش موشک میفرسته تا اون بیدار بشه و با هم بازی کنن. حالا دیدین دقت نکرده بودین. ...
8 مرداد 1393

سلام

سلام به دخترم .سلام به دوستان خواننده وبلاگ ماهکم. خیلی وقت بود که دلم میخواست وبلاگ درست کنم ولی به دلایل زیاد که مهمترینش شرایط کاری من بود نتونستم .هرچند تو این مدت هر وقت که دلم میگرفت ،هر وقت که نیاز داشتم با دختر کوچولوم خستگی هام رو در میون بذارم ،حتی هر وقت که دلم از شادی داشتنش پر میشد و هر وقت که ...قلم به دست میگرفتم و با ماهکم دردو دلی میکردم گاهی از شادی هام وگاهی از غصه هام براش مینوشتم و آروم میگرفتم.ولی نگران این بودم که نتونم لحظه های قشنگ زندگی دخترم رو براش ثبت کنم.حرفهای قشنگی که میزنه کارهای جالبی که میکنه و گاهی جوابهای درس و درمونی که به من میده رو دلم میخواست یه جایی براش نگه دارم و خوب فکر داشتن وبلاگ رو دوست عزیز...
6 مرداد 1393